خاله ریزه

همه چیز از همه جا

خاله ریزه

همه چیز از همه جا

 

 

بی کسی رو برای سکوتش دوست دارم
سکوت رو برای آرامشش دوست دارم
و آرامش رو برای داشتن تو دوست دارم
و تو رو برای عشقت دوست دارم
عشقت رو برای به تو رسیدن دوست دارم
عشقت رو ، وجودت رو دوست دارم
ولی شاید تو ..........
منو دوست نداشته باشی
شاید ........
باید ........
حتما .......
احتمالا ......
وقتی که تو نیستی کدومش رو باور کنم
وقتی تو حرفام رو نمی شنوی
وقتی دوست داری جای من
جای من سکوت و تنهایی باشه
ولی باز می گم سکوتت رو
آرامشت رو ، عشقت رو
خودت رو دوست دارم و خواهم داشت
چشم تو چشمم وایسادی و
خیلی راحت بهم گفتی خوش آمدی
می دونی بهت چی گفتم
گفتم می رم ولی یادت باشه که خیلی راحت منو رهای کردی

نظرات 2 + ارسال نظر
آتنا چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:17 ب.ظ http://www.partenon.blogsky.com

ای دوست !
چشمهای من چراغ می خواهد
کهکشان دلم تاریک است
پرنده های خاطره مضطربند
آیا بهاری خواهد بود ؟
ستاره ها
برای زندگی کم اند
خورشیدی باید ....
روزی در من طلوع کردی
بی آنکه گفته باشی ، غروب
من هر شب
نگاهم را با گریه خیس می کنم
و هرصبح
اضطرابم را از لای پتو بیرون می کشم
زنبورهایی که عسل می دهند
نیش هم می زنند
این رسم همیشگی گلهای خوب است
که تا می خواهی بوشان کنی
خاری در دستت فرو می کنند
تو خوب بودی
و من دلم می خواست
بویت کنم
حالا جراحت دستانم را
توی جیبم پنهان می کنم
اضطرابم را به پاهایم تکیه می دهم
نفسم را عمیق می کنم
توی آسفالتهای سیاه
سپیدی رد عبور تو را جستجو می کنم ....
شیشه آرزوهایم را که
گاهی به درخت سیب می آویختم
پرشده است
از ماهی های قرمز مرده
مگرماهی ها چند سال عمر می کنند
که بخواهند
این همه بهار را بی تو تحویل کنند ....
می گویند قسمت نبود
می گویم تو نخواستی
یعنی زمین آنقدر کوچک بود
که برای دو همتا جا نداشت ؟ ....
حالا همه گناهها به گردن من است
حتی مردن ماهی ها
حتی رفتن تو
درخت خشکیده ی سیب
سیب نمی دهد
هیزم که می دهد
آتش می گیرم
تمام حرفهای نگفته ام را
که توی سطرهای دفتر خاطره ام
جا خوش کرده اند ، می سوزانم
تا کی سکوت؟
آتشفشان خاموش هم که باشی
یک روز سر باز می کنی
پیکره خودت را هم می گدازی
جاری می شوی
می سوزی ، می سوزانی .....
سکوت می کنم
ترجیح می دهم
گناه مرگ ماهی ها
در پرونده من درج شود
اما نگویند دوستت نداشتم
نفهمیدمت ....
همیشه بزرگ فکر می کردم
همیشه بزرگ می دیدم
فکر می کردم
تنها کسی که
تنهایی ام را می فهمد
همتای من است، تویی
دلم که شکست
کلافه که شدم
تازه فهمیدم :
بهار هم می تواند
چیز بدی باشد
وقتی که نهال کوچک سیب را
که زمستان کاشته ای
غریبه ای لگد مال کند
کسی اگر می خواست
تو را مال خودش کند
بروی چشم
میرفتم و می گذشتم
اما هر سلامی را جوابی و
هررفتنی را بدرودی است
من چشم انتظار همان لحظه ام
سلامت را بخاطر دارم
بدرودت را نه
یعنی می خواهی بگویی :
هنوز هم ... ؟ ....
هنوز هم می شود
لب تکان نداد
اما حرف زد
هنوز هم می شود
دوباره شروع کرد
تو ، زندگی را
من ، تنهایی را !
نه ، نترس
من عاقل ترم از آنم که
دوباره عاشق شوم
تو برای همیشه عاشق بودن،
کافی هستی
حتی اگر مال من نباشی
رفتن که گناه نیست
دروغ اما آری
و من جز خوبی، هیچ ندیده ام
اگرچه هنوز هم دستان زخمی ام را
در جیب هایم پنهان می کنم ......
سیب ،می کارم
گل، می کارم
و دوباره
سر اولین سطر نامه بعدی ام
می نویسم : سلام
باز هم منتظر می مانم
تا جوابم را بدهی
حتی اگر
گناه مردن ماهی های قرمز سال بعد را هم
در پرونده من درج کنند .....
شاید همین فردا خودم را بگدازم
دارم آتشفشانی می شوم
که ممکن است
همین چند لحظه دیگر طغیان کند
جوابم را بده
سلام !
سبز باشی و پایدار منتظر قدمهای سبزت هستم....

[ بدون نام ] جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:08 ب.ظ http://bood.blogsky.com

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است .تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند .در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم .ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران ؛ هر صبح برایت شعر می سرودم آن هنگام ؛ زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اش? می شدم و بر صورت مه آلودت می لغزیدم . ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم تا شاید در جاده ای دور هنوز عطر پیراهنت را وقتی از آن می گذشتی ؛ در خود داشته باشد که مرهمی شود برای دوری از تو و دلتنگی هایم!!!
نمی دانی در دل درد کشیده ی من که طعم دوری و دلتنگی را می چشد چه خبر است؟؟؟هر نفسی می کشم نام تو از آن بیرون می آید. در هر ثانیه از لحظاتم به یاد تو هستم و تنها با یاد توست که تمام دردهایم را فراموش می کنم و زنده می مانم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد